توضیحات
رمان حالوهوای همان رمان «جزء از کل» را دارد. در واقع نویسنده سعی کرده است با فضاسازیهای شبیه آن رمان، موفقیت خود را تکرار کند. در خلاصهی داستان رمان آمده است: «این کتاب، داستان دو دوست صمیمی؛ یکی رماننویس شکستخورده و دیگری کارآفرین شکستخورده است. این دو دست به هر کاری میزنند شکست میخورند و از دیدگاه خودشان از بدشانسترین افراد روی زمین هستند. استیو تولتز در این اثر، داستانهای جذاب این دو دوست را روایت میکند.»
ترس از زندگی
استیو تولتز خود گفته است که این کتاب در مورد «ترس از زندگی» است. در طول رمان هزارها هزار بار آلدو، بهعنوان یکی از شخصیتهای اصلی داستان، تلاش میکند که خودش را بکشد؛ اما همیشه شکست میخورد و همین مسئله باعث بهوجودآمدن این اعتقاد در او میشود که فکر کند او همواره یک بدبخت جاویدان است. این رمان با شکلی بسیار طنز به بررسی مسئلهی «ترس از زندگی» میپردازد و با گوشه و کنایهها و توضیحاتی از نویسندگان بزرگ، این موضوع را واکاوی میکند.
در این دنیا خروارها امید وجود دارد؛ اما نه برا ما
درحالحاضر، استیو تولتز بهعنوان یکی از مهمترین شخصیتهای ادبی تاریخ استرالیا شناخته میشود. نگارش این اثر پنج سال به طول انجامیده است. «جزء از کل» و «ریگ روان» تولتز را بهعنوان نویسندهای مطرح معرفی کردهاند. خودش در مصاحبهای گفته است: «آرزوی من نویسندهشدن نبود؛ ولی همیشه مینوشتم. زمان بچگی و نوجوانی شعر و داستان کوتاه مینوشتم و رمانهایی را آغاز میکردم که بعد از دو و نیم فصل، علاقهام را برای به پایان رساندنشان از دست میدادم. بعد از دانشگاه دوباره به نوشتن روآوردم. درآمدم خیلی کم بود و فقط میخواستم با شرکت در مسابقات داستاننویسی و فیلمنامهنویسی پولی دست و پا کنم تا بتوانم زندگیام را بگذرانم که البته هیچ فایدهای نداشت. زمانی که دائم شغل عوض میکردم یا بهتر بگویم، از نردبان ترقی هر کدام از مشاغل پایینتر میرفتم، برایم روشن شد هیچ کاری جز نویسندگی بلد نیستم. نوشتن یک رمان تنها قدم منطقیای بود که میتوانستم بردارم. فکر میکردم یک سال طول میکشد ولی پنج سال طول کشید. زمان نوشتن تحتتاثیر کنوت هامسون، لویی فردینان سلین، جان فانته، وودی آلن، توماس برنارد و ریموند چندلر بودم.» تولتز در پاسخ به این سوال که «شما امیدوارید که رمان جزء از کل از وضعیت بشر بگوید؟» گفته است: «آنچه امیدوارم رمان دربارهی موجودیت انسان بگوید، بهصراحت از زبان شخصیتهایم گفته شده است. مثلا مارتین میگوید: “توی دنیا چهار مدل آدم داریم: کسانی که دائم تو فکر عشق هستند و کسانی که اون عشق رو دارند، کسانی که وقتی بچهاند به عقبافتادهها میخندند و کسانی که تو سن بلوغ و پیری به عقبافتادهها میخندند.” در همین حال جسپر از بیتفاوتی انسان میترسد. او میگوید: “تو نباید جلوی کسی زمین بخوری چون طرف ککش هم نمیگزه.” مارتین اعتقاد دارد هدف زندگی انسان آزادبودن است، هرچند خودش هیچوقت واقعا به این آزادی نمیرسد. جسپر از ترسهای پدرش میترسد. کتاب پر است از نگاه شخصیتها به تجربیات انسان.»