توضیحات
بخشی از کتاب مدیر یک دقیقه ای
روزگاری جوانی زیرک در جستجوی مدیری کاردان بود.
مرد جوان تصمیم داشت تا برای چنین مدیری کار کند و روزی خود به چنین مدیری تبدیل شود و این جستجو، سالیان سال وی را به دورترین نقاط دنیا کشانده بود. او در شهرهای کوچک و پایتخت کشورهای بزرگ زندگی و با مدیران زیادی صحبت کرده بود: مدیران دولتی و افسران نظامی، مدیران پروژه های ساختمانی و شرکت ها، روسای دانشگاه ها، ناظران مالی، مدیران موسسه ها، فروشگاه ها و مغازه ها، رستورانها، بانکها و هتلها، مرد و زن، پیر و جوان.
وی به انواع دفاتر کاری اعم از بزرگ و کوچک، ساده و مجلّل، قدیمی و مدرن پای نهاده و طیف وسیعی از روش های مدیریت افراد بر کارکنان را مشاهده کرده بود. اما هیچ گاه از آنچه که دیده بود احساس رضایت نمی کرد. او بسیاری از مدیران « سختگیر » را دیده بود که ظاهراً سازمانهایشان برنده ولی کارکنانشان بازنده بودند.
از نظر مدیران عالی رتبه سازمان، این مدیران سختگیر مدیرانی خوب به شمار می رفتند، اما بسیاری از کارکنان زیر مجموعه این مدیران احساس متفاوتی داشتند.
هنگامی که مرد جوان وارد دفاتر این « مدیران سختگیر » می شد، از آنها می پرسید: « به نظر خودتان شما جزو کدام دسته از مدیران هستید؟ »
و جوابها تنها اندکی با یکدیگر تفاوت داشت. آنها می گفتند: « من مدیری مستبد هستم ـ و خود را در راس امور قرار می دهم » ، « خودمحور هستم » ، « سختگیرم » ، « واقع گرا هستم » و « خواهان سود بیشتری هستم » .
مرد جوان علاقه آنها به نتیجه، و غروری که در صدایشان نهفته بود را لمس می کرد.
علاوه بر این، مرد جوان، مدیران « مهربان » زیادی را دیده بود که ظاهراً کارکنانشان برنده و سازمانهایشان بازنده بودند.
از نظر برخی از کارکنانِ این سازمان ها، آنها مدیران خوبی بودند؛ اما مدیران مافوق آنها، نسبت به این موضوع تردید داشتند.