توضیحات
رویای پرواز در بی نهایت
در رویای پرواز در بی نهایت، بقایای نژاد انسانها که شکست خورده، داغون و تقریبا رو به نابودی هستند، در سیاره ای حبس شده اند و دائما مورد حمله جنگجویان سیاره ای بیگانه و مرموز قرار می گیرند. اسپنسا که دختر نوجوانی است و در میان آنها زندگی می کند، آرزو دارد خلبان شود. وقتی تکه های یک سفینه قدیمی را پیدا می کند، متوجه می شود که رویایش می تواند محقق شود. او اول باید این سفینه را تعمیر کند و با آن دوره پرواز ببیند.
بعد از آنجایی که این سفینه جان دارد و منحصربه فرد است، باید این دستگاه عجیب و غریب را راضی کند تا او را کمک کند. برندون نویسنده داستان، بعد از داستان های قبلی اش، ایده “skyward که دخترو سفينه ستاره ای است به ذهنش خطور کرد، سفر این دختر و مواجهه او با مشکلات نیروهای درون و بیرون و تجربیات او لحظات فوق العاده و سینمایی را خلق کرده که باعث میشود تا خواننده با اتفاقات همراه شده، بخندد و گاهی گریه کند. این داستان پایانی هیجان انگیز دارد و خواننده تا آخر داستان دوست ندارد دست از خواندن کتاب بردارد.
بخشی از کتاب پرواز در بی نهایت
مادرم همیشه می گفت فقط آدمهای نادان در سطح زمین اوج می گیرند و به خطر انداختن جان آدمیزاد به این شکل، کاری احمقانه است. نه تنها دائما خرده سنگ و خاک از آن ناحیه می ریخت، بلکه هرگز خبر دار نمیشدی که کرل چه موقع حمله می کند.
درست است پدرم هر روز در همان سطح زمین به سفر می رفت – چون او یک خلبان بود و ناچار. با توجه به طرز فکر مادرم، او خیلی نادان بود، اما از نظر من او همیشه خیلی شجاع بود.
بعد از سالها خواهش و تمنا بالاخره یک روز با کمال تعجب قبول کرد که من را با خودش سر کارش ببرد.
هفت سالم بود، اما در ذهن خودم کاملا بزرگ و توانمند بودم. پشت سر پدرم با سرعت می رفتم و با چراغی در دستم، غار پر از خرده سنگ روشن می شد. در اثر بمب گذاریهای کرل، بسیاری از سنگهای تونل شکسته و خرد شده بودند، و من این را از به هم خوردن ظروف و یا لرزش لامپها و لوسترهای خانه متوجه می شدم.
به نظر من، این سنگهای خرد شده مانند پیکرهای متلاشی شده دشمنانم بود که استخوانهایشان خرد شده و دستهای لرزانشان با اشاره بی ثمر به سمت بالا، به شکست کامل خود اعتراف می کردند. و دختر بچه عجیب و غریبی بودم. )
از پشت سر به پدرم چسبیدم و او با نگاهی به سمت عقب به من لبخندی زد. او بهترین لبخند را به من می زد که نشان از اعتماد به نفسش داشت. به این ترتیب، هرگز نگران قضاوت مردم درباره خودش نبود.
برندون سندرسون کیست؟
برندون سندرسون نویسنده ی آمریکایی داستان های فانتزی و علمی تخیلی است.او در ۱۹ دسامبر ۱۹۷۵ در لینکلن، نبراسکا، آمریکا به دنیا آمد
برندون از همان دوران نوجوانی، عاشق و شیفته ی رمان های فانتزی شد و چندین بار تلاش کرد که داستان های خودش را بنویسد
او در زمان تحصیل، داستان های زیادی می نوشت و تا سال ۲۰۰۳، دوازده رمان به رشته ی تحریر درآورد که همگی منتشر نشده بودند.
برندون مدرک کارشناسیارشد خود را در سال ۲۰۰۵، در رشتهی «خلاقیت در نوشتن» از دانشگاه بریگم یانگ دریافت نمود. و اولین رمانش در همان سال به چاپ رسید
سندرسون در سال ۲۰۰۷ با امیلی بوشمن ازدواج کرد و آنها دارای دو فرزند پسر شدند.