توضیحات
کتابی درباره تاریخ فلسفه
همانطور که از جلد کتاب دنیای سوفی مشخص است، این کتاب داستاتی درباره تاریخ فلسفه کل جهان است. به قول بسیاری از مخاطبان، داستان دنیای سوفی گزیده ای از سخنان ارزشمند فیلسوفان مهم دنیا در ۳ هزار سال گذشته را روایت می کند.
نویسنده این کتاب با خلاقیت هر چه تمام تر فلسفه و نکات ارزشمندی که هر کس باید در مورد این علم بداند را با زبانی ساده و روان بیان می کند . همین موضوع باعث شده تا دنیای سوفی به عنوان یکی از پر فروش ترین کتاب های دنیا همیشه حال خوشی را در صف فروش کتاب ها داشته باشد و به ۶۰ زبان مختلف در دنیا خوانده شد.
درباره یوستین گردر، نویسنده ای که فلسفه را خودمانیتر کرد!
یوستین گردر، نام نویسنده خلاق رمان دنیای سوفی است. این نویسندۀ نروژی در اصل معلمی پر دغدغه بوده که سال های زیادی از عمر خود را به تدریس درس فلسفه و تاریخ عقاید اختصاص داده است. این نویسنده سال های زیادی به دنبال پیدا کردن کتابی آسان و روان در مورد فلسفه گشت تا بتواند آن را به شاگردان جوانش معرفی کند. اما با وجود تعدد کتابهای فلسفی، یوستین گردر نتوانست کتابی با ارائۀ مفاهیم ساده فلسفی برای شاگردانش پیدا کند و همین دغدغه موجب شد تا گردر خودش دست به قلم شود تا بتواند فلسفه را با نگارش داستانهای جذابی که برای جوانان مورد پسندتر است به شاگردانش ارائه دهد.
شخصیت اصلی کتاب
شخصیت اصلی رمان دنیای سوفی دختری خلاق و پرانرژی است به نام سوفی آموندسن! سوفی که در آستانه ۱۵ سالگی قرار دارد با ذهنی مملو از سؤالات مختلف فلسفی که جوابی برای آن ها ندارد روبه رو شده است. سوفی نمادی از بسیاری نوجوانان دنیاست که با ذهنی آشفته از سؤال های بی پاسخی از کیستی و چیستی خود به سر می برند. داستان دنیای سوفی به معنی واقعی کلمه دنیای دختری با این ویژگی ها را بیان می کند.
خلاصه ای از کتاب دنیای سوفی
داستان از آنجا شروع می شود که، دنیای سوفی با دریافت نامه ای عجیب و جذاب زیر و رو می شود. نامه ای که پر از محتوا و مفهوم بود اما تنها در دو کلمه «تو کیستی» خلاصه میشود! بله درست است متن تمام نامه همین دو کلمه بود و همین کافی بود تا ذهن سوفی را به اندازه چند برابر سؤالهایی که داشت مشغول خود کند.
اما داستان این نامه ها به همین راحتی تمام نشد چرا که مدتی بعد سوفی نامهای طولانی تر از قبلی دریافت کرد با مضمون: جهان چگونه به وجود آمد!
معمای این نامه های مرموز سرانجام با لو رفتن نام ارسال کننده نامه حل شد. آلبرتو کناکس شخصی است که این نامه ها را برای سوفی ارسال می کرد و قصدش از این کار تدریس فلسفه به سوفی ۱۵ ساله بود!
در ادامه داستان، نامه ها کم کم از حالت چند کلمه ای خارج شده و سوفی را برای پیدا کردن جواب مناسب دو سؤالی که از او پرسیده شده کمک میکند. در این بین مخاطب کمکم با نظریه های فیلسوفان مختلف دنیا آشنا میشود. چرا که هدف نویسنده بیان ساده فلسفه در قالب داستانی است که برای مخاطب قابل فهم باشد.
جملاتی از متن کتاب دنیای سوفی!
این رمان پر از قسمت های جذابی است که مخاطب دوست دارد زیر جملات یوستین گردر را با مداد مشکی پررنگ خط بکشد تا بتواند همیشه تأثیر برانگیز ترین قسمت های آن را پیدا کند و بارها و بارها آن را بخواند. در ادامه برخی جملات تأثیرگذار این کتاب را مرور میکنیم.
اگر ندانیم که میمیریم طعم زنده بودن را نمیتوانیم بچشیم و این است زندگی کردن بدون دریافت شگفتی شگرف زندگی! در این حالت تصور مرگ نیز ناممکن است. روزی که پزشک به مادربزرگش خبر داد که بیماری اش لاعلاج است چیزی بدین مضمون بر زبان آورد که: تا این لحظه نفهمیده بودم. زندگی چه زیباست! ناراحت کننده نیست که آدم باید بیمار شود تا بفهمد زنده بودن چه نعمتی است؟
بشر با مقداری سؤالاتی دشوار روبروست که برای آنها جواب قانع کنندهای ندارد .خب، دو کار میتوان کرد: یا می توانیم خودمان و بقیه جهان را گول بزنیم و وانمود کنیم که آن چه را باید بدانیم می دانیم، یا می توان تا ابد چشم بر مسائل مهم بست و از پیشرفت باز ایستاد. بشریت از این بابت به دو دسته تقسیم شده است .مردم به طور کلی یا صد در صد مطمئن اند یا صد درصد بیتفاوت… مثل آن است که یک دست ورق بازی را دو قسمت کنی. خالهای سیاه را یک سو و خالهای قرمز را سوی دیگری روی هم گذاری .ولی ناگهان در این میان فردی سر بر میآورد که نه خشت و نه دل است نه خاج و پیک .سقراط در آتن همین ژوکر بود .نه مطمئن بود نه بی تفاوت. تنها میدانست که هیچ نمی داند و این آزارش میداد. پس همین موجب شد تا فیلسوف شود!
هزارپا رقاص حرفهای بود و همه حیوانات جنگل از رقص او لذت می بردند غیر از لاک پشت که دوست نداشت یا حسودیاش میشد. لاک پشت نامهای به هزارپا نوشت که من از علاقمندان تو هستم و از مشا سؤالی دارم. شما موقع رقص اول پای راست شماره ۴۳ را برمی دارید بعد پای چپ ۷۳ را یا اینکه اول چپ ۱۲۳ را شروع می کنید و راست ۸۴۳ را بعد از آن میآورید… هزارپا نامه را خواند و به فکر فرو رفت که واقعاً موقع رقص چه می کند؟… می دانی آخر سر چه شد؟ هزارپا دیگر هیچ وقت نرقصید!…تخیل که به بند تعقل درآمد نتیجه همین است.